فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
داستان آشنایی نیلوفر با پویا تا جدایی

❤عــشــق غــمــزده❤

داستان آشنایی نیلوفر با پویا تا جدایی

یه روز با چندتا از بچه های تو فامیل رفتیم لاهیجان.متاسفانه هوا بارونی بود...

خیس شدیم و تصمیم گرفتیم بریم به یه کافی شاپ!

رفتیم و گفتیم واسمون قهوه بیارن،داشتم با بقیه حرف میزدم که...

یکی از بچه ها گفت نیلو اون پسره که روبه روته داره بدجور نگات میکنه از وقتی اومدی یه لحظه ازت چشم برنمیداره!

خلاصه ما هم از کنجکاوی سرو بردیم بالا و بـــــــــــــلــــــــــــه!

دیدم مثه بز بهم خیره شده!

داشت میرفت از کنارم رد شد و شماره رو میخواست بذاره رو میز که افتاد رو پام!

منم گرفتم...شب وسوسه شدم که زنگ بزنم

زنگ زدم!آقا عجب صدایییییی!

بچه رشت بود...قرار میذاشتیم...میرفتیم بیرون...همش واسم کادو میخرید اونم چه کادوهایی!

هرروز بهش وابسته تر میشدم از محبت و مهربونی چیزی براش کم نمیذاشتم!

یه روز بارون شدیدی گرفت و کاملا خیس شدم!

خیلی سردم بود!کتشو گذاشت رو شونه هام...

سفت بغلم کرد...

تو گوشم آروم گفت:سرما نخوری جیگر پویا!

بازم همو می دیدیم.تا اینکه اون روز لعنتی رسید...

با دخترخالم رفتم بیرون تو همین انزلی!

میخواستیم بریم پیتزا ترنج طلایی که دیدم با یه دختره اونجاس!

اومدن بیرون!وقتی منو دید سرجاش خشکش زد

رفتم جلو و فقط بهش گفت خیلی واست متاسفم خائن بعد زدم تو گوشش

دختر خالم جی افشو کبود کرد

همه چیز تموم شد...تو همون روز...همون لحظه

۲هفته پیش دیدمش...تو نگاش پر غم بود...

بهم زدنمون مربوط میشه به نزدیک ۲سال پیش

ولی دوسش داشتم...اما حالا ازش نفرت دارم

میخوام با عشقم باشم...دیگه بهش فکر نمیکنم

فقط و فقط سیاوش!

 

 

 

 نـــیـــلـــوفــر

 

 

 



+ نوشته شده در یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ساعت 21:1 توسط ヅDoOoOnYa |